جدول جو
جدول جو

معنی ربا دادن - جستجوی لغت در جدول جو

ربا دادن
(تِ نَ / نِ شُ دَ)
دادن پول به ربا. انجام دادن عمل ربا. ربح گرفتن: ارباء، ربا دادن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رجوع به ربا و رباخواری و ربا خوردن شود، گرفتن پول و با زیادتی پس دادن. ربح دادن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
میوه دادن درخت، بر دادن، گل دادن گیاه، در کشاورزی کود دادن به زمین
اجازۀ حضور دادن، اذن ورود دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلا دادن
تصویر صلا دادن
آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، برای مثال کمر بستم به عشق این داستان را / صلای عشق در دادم جهان را (نظامی۲ - ۱۱۹)، صلا زدن، صلا گفتن، صلا دردادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندا دادن
تصویر ندا دادن
آواز دادن، آواز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفا دادن
تصویر صفا دادن
زدودن چیزی و به آن جلا و رونق دادن، پاک و پاکیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان دادن
تصویر زبان دادن
کنایه از قول دادن، وعده دادن، عهد و پیمان بستن برای مثال شما را زبان داد باید همان / که بر ما نباشد کسی بدگمان (فردوسی - ۸/۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
پیچ و خم دادن رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روی دادن
تصویر روی دادن
به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری
فرهنگ فارسی عمید
(تَشْ دَ)
پیوسته کردن. متصل کردن. اتصال دادن. (ناظم الاطباء). مرتبط کردن. مربوط کردن. ارتباط دادن. سرایت دادن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کلامی را بامعنی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَشْ کَ دَ)
امیدوار ساختن. امید بخشیدن. امیدواری دادن:
دلهای دوستان تو خون می شودز خوف
باز از کمال لطف تو دل می دهد رجا.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
تسلیم شدن و مطیع فرمان گشتن. (ناظم الاطباء). اعتاب. (منتهی الارب). پذیرفتن. قبول کردن. (یادداشت مؤلف). راضی شدن. رضایت دادن. موافقت نمودن: البته رضا نداد که وهنی به جاه وی رفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396). تسلیم شدن مر فرمانهای خدا را، و گردن نهادن قضای او را و رضا دادن سختیها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). مناظره که باید کرد بی محابا بکنی که حکم مشاهده ترا باشد آنجا و ما (مسعود) بدانچه تو (حصیری) کنی رضا دهیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211).
و بزرگان رضا ندادند تا آنگاه که او را به زه کمان هلاک کردند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 107). اول پادشاهی که به کشتن پدر رضا داد پرویز بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 100).
ولیک تیغ تو هرگز بدین رضا ندهد
که داشته ست همه ساله عار از آتش و آب.
مسعودسعد.
بدانچه حکم تو باشد سپهر گشته مطیع
بدانچه رأی تو بیند سپهر داده رضا.
مسعودسعد.
داده رایان به بندگیش رضا
کرده شاهان به چاکریش اقرار.
مسعودسعد.
رضا دهی به حقیقت که کارم اندر دل
مگر بسر برم این عمر نازنین بمگر.
مسعودسعد.
مده به خود رضای آن که بد کنی بجای آن
که با تو داشت رای آن که نگذرد ز رای تو.
خاقانی.
بر کردن آن عمل رضا داد
سر را به دهان اژدها داد.
نظامی.
رضا دادش که در میدان و در کاخ
نشیند با ملک گستاخ گستاخ.
نظامی.
چنان دیو شهوت رضا داده بود
که چون گرگ در یوسف افتاده بود.
سعدی (بوستان).
رضا ده به فرمان حق بنده وار
که چون او نبینی خداوندگار.
سعدی (بوستان).
شیخ رضا داد به حکم آنکه اجابت دعوت سنت است. (گلستان).
بجای دوست گرت هرچه در جهان بخشند
رضا مده که متاعی بودحقیر از دوست.
سعدی.
من ببوسی رضادهم ؟! هیهات
نادر است این سخن ز مثل منی.
سعدی.
بجان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را.
سعدی.
رضا به داده بده وز جبین گره بگشا
که بر من و تو در اختیار نگشاده ست.
حافظ.
- رضا به قضا دادن، رضا به حکم قضا دادن، به قضا و قدر راضی شدن. به خواست و مشیت خداوند تن دادن. (یادداشت مؤلف) : هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه... به قضا رضا دهد. (کلیله و دمنه). و برخردمند واجبست که به قضاهای آسمانی رضا دهد. (کلیله و دمنه). کار من بدان درجه رسید که به قضای آسمانی رضا دادم. (کلیله و دمنه).
رضا به حکم قضا گر دهیم و گر ندهیم
ازین کمند نشاید به شیرمردی رست.
سعدی.
قلم به آمدنی رفت اگر رضا به قضا
دهی وگر ندهی بودنی بخواهدبود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خبر دادن
تصویر خبر دادن
آگاهاندن پیام دادن دخشکاندن اطلاع دادن آگهی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطا دادن
تصویر عطا دادن
بخشیدن، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دراهیدن آواز دادن آواز دادن بانگ دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفا دادن
تصویر صفا دادن
پاکیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
صلاگفتن صلازدن: فرا خواندن فرا خوانی هلا گفتن آواز دادن برای طعام و جز آن دعوت کردن، آواز دادن برای طعام، خواندن، طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفا دادن
تصویر شفا دادن
چاره کردن درد، تندرست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
فتیله کردن، پیچاندن نخ و ریسمان و مفتول و زلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان دادن
تصویر زبان دادن
وعده دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلا دادن
تصویر جلا دادن
پرداختن پاکیزه کردن، پرداخت کردن، صیقل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبق دادن
تصویر سبق دادن
درس دادن آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجا دادن
تصویر رجا دادن
امید بخشیدن، امیدوار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاب دادن
تصویر رکاب دادن
پیاله دادن، سواری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصد دادن
تصویر رصد دادن
آشنا به علم ستاره شناسی، منجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای دادن
تصویر رای دادن
اظهار عقیده کردن، حکم کردن، رای دادن، چاشتن و یچیرنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه دادن
تصویر راه دادن
گذاشتن راه برای کسی تا بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
باد دادن بباد دادن، ویران کردن خراب کردن، یا برباد دادن خرمن. باد دادن خرمن، مستهلک ساختن ضایع گردانیدن عیش تلف کردن عمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز دادن
تصویر باز دادن
پس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
در معرض باد گذاشتن: پس از کوبیدن خرمن را باد میدهند، نیست و نابود کردن از دست دادن تلف کردن از کف دادن امری یا چیزی را بدون اخذ نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغا دادن
تصویر دغا دادن
فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بباد دادن
تصویر بباد دادن
ضایع کردن، صرف کردن، نیست ونابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضا دادن
تصویر رضا دادن
پذیرفتن پروا دادن راضی شدن رضایت دادن قبول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذا دادن
تصویر غذا دادن
طعام دادن خورانیدن غذا تغذیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضا دادن
تصویر رضا دادن
((~. دَ))
راضی شدن، رضایت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
اجازه دادن
فرهنگ واژه فارسی سره